نوشته اصلی توسط
ghddwd
سلام خدمت همه اساتید.بنده 12سال پیش بدنبال درگذشت همسرم بادختری که باهمسرم دوست بودوتن فروشی میکردوخودم هم باش رابطه داشتم به خواهش ودرخواست خودش ازدواج کردم.البته اون روزادربهترین موقعیت ازدواج بادختری بسیارخوب ونمونه ی فامیلمون بودم ولی این یکی آنقدرخواهش وگریه کردکه من ازرواحساس دلسوزی ونه ازروی عقل وفکرقبول کردم وازدواج کردم.ازروزازدواجمون به تدریج خیلی ازرفتارهای بدشوکنارگذاشت.سیگار،بیرون رفتن،و...باورکنید180درجه چرخید.اما به خاطروضعیت بدخانوادش مثل اعتیادپدرش وفقروبی اهمیتی پدروفامیلاش نسبت به طرز زندگیش و....بسیارعصبی بود.کم کم بحثای زندگی ماشروع شد.اوایل میومدعذرخواهی می کردولی دیگه این اواخرتوبحثامون بدجوری به هم توهین میکردیم.حرفای خیلی بدی به هم میزدیم.من بهش میگفتم توقبلافلان بودی واونم میگفت توهم سنت بالابودودختری به جوانی وزیبایی من زنت نمیشدومرتب جوانی وزیباییشوبه رخم میکشیدو...(17سال اختلاف سنی داریم)البته بعدازبحث هاازهم عذرخواهی کرده وزندگی خوبی راادامه میدادیم.هیچکدام به هم خیانت نمیکردیم.عاشقانه زندگی میکردیم.فقط هراتفاقی می افتادتوبحث ومشاجره بودکه خیلی کوبنده باهم برحوردمیکردیم.حالاازخونه رفنه وچون خونواده درست وسالمی نداره باعمه ی بیوه اش زندگی میکنه.عمه ای که خودزندگی بسیارپرتنش وسراسرجنگ وبحث باشوهرش داشته وهرروزدادگاه وشکایت و...به هردری زدم که برگرده.افرادی رافرستادم دنبالش روزای اول دودل بودولی حالااصراربه طلاق داره اونم باداشتن یه دختر10ساله.تمام حرفاوکلماتی که توبحث بهش میگفتم یکی یکی بیان میکنه.انگارهمه روضبط کرده بوده.من خیلیاش یادم نیست.12 سال باهم زندگی کردیم.تواین مدت خوشی وخوبی ومحبت وتفریح و...هم بوده ولی هیچکدوم یادش نیست.باش صحبت کردم وعذرخواهی کردم واعتراف کردم به اشتباهات گذشته واینکه بریم مشاوره وازصفرشروع جدیدی داشته باشیم.ولی فقط طلاق میخواد.اخیراگفته اگه یه دونگ خونه بنامش کنم برمیگرده.تردیددارم چکارکنم.آخه کسی که بخاطربچش برنگرده بخاطریه دونگ خونه.....چه فکرونقشه ای داره؟توروخداراهنمایی کنید.بعدازدوسه ماه تلاش برای بازگشتش،موفق که نشدم هیچی بدترهم شد.ازحالابه بعدچه کارکنم؟